ای خطوط چهره ات قرآن من
پیری صورتت را این بار می گذارم پای تمام مهربانی هایی که در حق ِ من کردی و امّا تو اسم تمام
این همه را گذاشت ِبودی عشق .
هر وقت حواصم نبود تو درد هایت ِسر رازیر می شد همچون دانه های کمیاب مروارید کف اقیانوس آرام
و تا می آمد از تو بپرسم عزیزم کجایت در می کند .
تو فقط پاسخ م را با یک نگاه و لبخند می دادید و سر آخر این جمله را همیشه تکرار می کردی .
چه زود بزرگ شدی امّا به قیمت پیر شدن من ِ . و در ادامه می گفتی پس قدر بزرگی ت رو بدون مادر
.