این روز ها
این روز ها دو دلی داره من رو از پا در میاره !!
همیشه یاد گرفتیم یا شایدم بهمون یاد دادن .
اوّل هر سال ِ بهاری و اوّل هر سال ِ پاییزی را که هرکدامشان مصادف شده است با
یک فریضه ای بزرگ در کشور مان اوّلی مصادف با بهار طبیعت و دومی مصادف با بهار علم
به هر طریق و شیوه ای به هم نوع هانمون تبریک بگیم و این وسط مسطا یادی از این ماه
هایی که بس غریب افتادند در تقویم دلمان ، را یاد نکنیم .
اوّل آذر ماهتون مبارک .
.
.
.
.
این نکته های سیاه همه اش نشانه ای دل تنگیست . نشان از نبودن تو و شاید نبودن ِ خودم
در میان انبوه سیلی از مردم که هر روز توی روز مرگی هایشون در حال ِ شنا کردن و دست ِ و
پا زدن گاهی برای نجات خود و گاهی هم برای نجات ِ دو و اطرافیانشان البته اگر آن ها را هم در
حوض ِ این روز مرگیهایشان غرق و گرفتار نکنند .
گاهی وقت ها بدجور دلم برای خودم می گیرد و تنگ می شود .
گاهی وقت ها و قتی با خدا حرف می زنم ازش گله می کنم و بهش میگم ای خدای خوبم کاش
اون دو بال ِ پرواز رو از بندهات دریغ نمی کردی تا زمانی که هر وقت دلشان تنگ می شود و می
گرفت بدون هیچ معطلی سرشان را رو به آسمانت بلند می کردنند و با یک اشاره رو به سوی تو
بال می گشودنند .
خدا جونم این روز ها عجب دلم هوای پرواز می کند .گاهی احساس میکنم این زمین گنجایش
این قلب ِ خسته ی مرا ندارد و دلش فقط پرواز می خواهد .
و پروازی که انتهایش رسیدن به تو باشد بس شیرین خواهد .
سخت بود جدای از تو سخت هم چون بریدن از خود
حتی فکر کردن به این موضوع برای من پر از عذاب بود امّا باید قبول و باور می کردم که من
و تو هیچ وقت مال و قسمت ِ هم نبودیم .
پذیرش این موضوع برای روز های اول خیلی سخت بود .
به تمام روحم احساس درد عجیبی دست داده بود احساسی عجیب که منشاء تمام آنها
یک چیز بود و آن یک چیز فقط جدایی از تو بود .